ناگفتهها از یک ارتباط شناس معروف ایرانی عنوان نشست پنجم از رویداد علمی یک استاد، یک تجربه بنیاد توسعه علم و فناوری خوارزمی است که با نکات شنیدنی همراه بود.
به گزارش
عطنا، رویداد پنجم از سلسله نشستهای یک استاد، یک تجربه به آموزههای هادی خانیکی، استاد علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی اختصاص دارد که جمعه 28 آذر به صورت مجازی برگزار شد. مشروح این گفتار که از زبان وی به تحریر درآمده است را میخوانید:
من فرزند روستای خانیک در جنوب خراسان هستم. پدرم یک روستایی بود و بی آن که به مدرسه برود سخت شیفته فرهنگ و ادبیات فارسی بود، به گونهای که من را به آموزش و یادگیری ترغیب میکرد؛ بهطوری که پیش از دبستان میتوانستم گلستان سعدی بخوانم. مادرمم سواد نداشت. به این معنا که حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشت و با درک درست از معنای زندگی ما را تربیت میکرد. حسن احمدیان نخستین معلم من است که در قید حیات است که خود را مدیون او میدانم.
ناگفتهها |در مدرسه چه گذشت
هنگامی که از معلم صحبت میکنیم، یک معلم یک ابر زن و مرد یا یک سوپرمن نیست؛ بلکه جزئی از یک منظومه است. در این جا باید از پیرمرد فهیمی که مستخدم مرحوم امین بود، یاد کنم:
درس معلم ار بود زمزمه محبتی/جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
ما مجبور به مهاجرت به مشهد شدیم؛ بههمین دلیل سالهای پایانی دبستان و پس از آن، تمام دبیرستان را در آن جا گذراندم. امروز نام مدرسهام به مدرسه دکتر علی شریعتی تغییر پیدا کرده است که اگر شما به سایت این مدرسه مراجعه کنید متوجه میشوید که چه استادهای بزرگی بخشی از عمر خود را صرف آن جا کردهاند. من جمله، مرحوم شجریان، مرحوم اخوان ثالث، مرحوم غلام حسین یوسفی. شگلگیری این دبیرستان تنها برعهده یک شخص نبود بلکه کل سیستم بر آن تاثیرگذار بودند.
معلم ریاضیاش، عشق به ریاضی را در وجود من کاشت. رشته انتخابی من برای کنکور، ریاضی بود و پس از رفتن به دانشگاه شیراز به یک دانشگاه آمریکایی رفتم. به دلیل آن که عشق من ریاضی بود و تصور میکردم تنها از طریق علوم پایه است که میتوانم به کشور خدمت کنم، به تحصیل در این رشته مشغول شدم.
ناگفتهها |خانواده چه به من آموخت
من در خانوادهای مذهبی با گرایشهای کمرنگ سیاسی زندگی میکردم که در واقع زاویهای با جریان رسمی سیاست و نظام داشت اما این تعارض در حدی نبود که بخواهد عامل انتخابی من سیاسی باشد. رفتن به دانشگاه با عشق به علوم پایه و این که علم امروز، تکنولوژی فردا است، همراه شد.
گفتمان غالب من نیز، در علم به کجا میرود و فهم اجتماعی از برداشتهای علمی بود و در سطح مذهبی نیز آثار مهندس بازرگان را میخواندم. از آن هنگام چشمم به واقعیتهای جامعه بازتر شد. دغدغههای اجتماعی و سیاسی من در آن جا پررنگتر و علاقهام به ریاضی اندکی کمرنگ شد. امکانی وجود داشت که هر کسی که نمرات لازم را آورده بود، میتوانست تغییر رشته دهد و من به رشته عمران ملی (national development) تغییر رشته دادم.
ناگفتهها | در دانشگاه چه گذشت
رشته عمران ملی بیشتر مطالعه و فهم توسعه به معنای آباد کردن بود. به این اعتبار به رشتهای که میان رشتهای بود، علاقهمند شدم. من دانشجوی سیاسی فعالی بودم که کمکهای اجتماعی بسیاری در سیل، زلزله، و ... میکردم. در آذر ۱۳۵۰ دستگیر شدم و به زندان افتادم. شکنجه، تنهایی و محکومیت نیز به آن اضافه شد. در زندان کریمخان شیراز در میان زندانیان عمومی که بودم، فهم بیشتری از زندگی پیدا کردم. پس از آن از دانشگاههای مشهد، شیراز و تهران اخراج شدم و این سبب تغییر سیر زندگی من شد.
دوباره کنکور دادم و در دانشگاه علم و صنعت قبول شدم و دوباره به ارتباط سیاسیای که داشتم روی آورده و زندگی مخفیای را انتخاب کردم. مدتی معلمی در دبستان را پیشه کردم. در زمان انشای دانشآموزان درس نمیدادم؛ بلکه کتابهای محمود دولتآبادی را برایشان میخواندم و هر آن چه که فهم میشد از گلوله، تفنگ و مبارزه بود.
ناگفتهها | انقلاب پیروز شد
و این گونه بود که به جای این که یک فهم تکساحتی داشته باشم و به سیستم بیندیشم، آن را با مراحل زندگیام تلخیط کردم. همیشه زیر زبان سیانور و در کیفم نوار «شبهای نیشابور»، قرآن و .... بود. در نهایت انقلاب پیروز شد.
بر اساس مصوبه، دانشجوهایی که به دلایل سیاسی، سیاسی شده بودند، میتوانستند به دانشگاه بروند اما در بدو ورود من، انقلاب فرهنگی شد و آن رشته و آن دانشگاه تعطیل شد. رشته من نیز به رشتههای مختلف تبدیل شد. درس آکادمیک من در دوره لیسانس با پژوهش علوم اجتماعی در دانشگاه شهید بهشتی آغاز شد. البته همزمان عشق معلمی من را به دنبال کار معلمی کشاند. در قلهک درس دادن را دوباره از سر گرفتم.
ناگفتهها | ورود به عرصه مطبوعات
کم کم به سمت روزنامه کیهان رفتم و مجبور شدم آموزش را رها کنم. در این جا بود که به بعد سوم دنیایم که دنیای روزنامهنگاری بود، قدم گذاشتم.
ورود به دنیای رسانه نگاهم را چند برابر وسیع کرد. بخشهایی از این خاطرات من هنوز در جایی ثبت نشده است. ویراستاری و مدیریت اخبار تدریس میکردم. روزنامهنگاری به من کمک کرد که با جهانهای متعدد رو به رو شوم.
چند ماموریت ماندگار داشتم که از جمله آنّها، میتوانم دعوت به لیبی بود که زمان محمد قزافی، رهبر لیبی صورت گرفت. این دعوت به مناسبت انتشار کتاب «کتاب سبز» بود که آرای او را منعکس میکرد. از اندیشمندان مختلف تا انقلابیها و همه و همه از ایران نیز دعوت شده بود. خاطرم است که کتاب فرع ماجرا بود و مراد از حضور در آن جا، مواجهه با افراد مهم بود که بعد از آن به لبنان رفتیم. در آن زمان، گفتگوهایی داشتیم که نمیخواهم به آن بپردازم.
اما از این جا به بعد بود که علاقه من به معلمی بیشتر شد. هنگامی که با یک روزنامهنگار یا افراد مهم گفتگو میکنیم، بعداً تاثیر آن را خواهیم. پس از رویکرد چریک بودن، به ارتباطات شناسی رسیدم و از آن جا بود که به معلمی رسیده و تجربه زیستهام رو به فزونی رفت.
ناگفتهها | تجربه سفر به 50 کشور
در ماموریتهایم به بیش از ۵۰ کشور رفته و تجربه کسب کردم. به جای اینکه به بازارهای خرید بروم بیشتر وقتم را به همصحبتی با اهالی اندیشه گذراندم. میتوانم بگویم که بیشترین بهره را از همین منابع زنده بردم. پس در پیشرفتهترین کشورهای جهان از امریکا، کانادا، انگلستان، فرانسه تا فقیر و محرومترین کشورها مثل مالی و نظایر اینها، تغییر را دنبال کردم. بارها به لبنان، مالزی، و کشورهایی که در معرض تحول توسعه هستند سفر کردم. همچنین به چین و روسیه رفتم و با متفکرانی مواجه شدم.
پشت سرگذاشتن دنیاهای متنوع به من این امکان را داد که نشریات زیادی در عرصه سیاست و مسئولیت اجتماعی سر و پا کنم. دفتر دانش راه بیاندازم و... . دانستن برابری خود با دیگران من را به سوی ادبیات رهنمود کرد. برای نمونه استادی مانند استاد پاینده در نقد ادبی جزو سرآمدان کشور است.
روزی نامهای را در مورد نقدی وضع دانشجویان ایرانی در خارج از کشور، دریافت کردم. من شرح ایشان را این گونه نمیدانستم که کسی زنگ بزند و وقتی تعیین کند. خودم تلفنی زدم تا این مشکل رفع شود. این جنس کارها را کم نداشتم.
ناگفتهها | استادان ارتباطات
من چند سال است که وارد عرصه رسمی دانشگاه شدم اما خود را در دانشگاه علامه طباطبایی، محبوس دانشگاه نکردم و مکمل دانشگاه را حوزه جامعه و فرهنگ میدانستم.
استادان من به صورت رسمی استادانی از حوزه ارتباطات بودند. استادان ارتباطی که مستقیم و غیرمستقبم بر من اثر گذاشتند، مرحوم دکتر معتمد نژاد، پدر علم ارتباطات هم در دوره ارشد و دکتری به صورت مستقیم استادم بود یا مرحوم دکتر مجید تهرانیان که برای مدتی از امریکا به ایران آمده بودند و دایره وسیع مطالعات ایشان در حوزه توسعه و ارتباط یک برای کار کردن امروز و فردا منبع تاریخی است و یا محروم علی اسدی در زمینه افکار عمومی تاثیر داشتند. مطلبی که در رسالهی ایشان نوشتم «اندیشمندی در میانه میدان و نه در کناره آن» است.
ناگفتهها | چهرههای روز
همزمان با جوانی من، دکتر علی شریعتی زندگی میکرد و درک آثار شریعتی با درکی فوکویی ممکن است و در واقع با تعبیر فوکو «هتروپیا» و «اتوپیا» و امسال اینها قابل تصور است. هتروپیا داشتن چند نقش بود. حسینیه ارشاد دانشگاه نبود اما نهاد سیاسی هم بود. در کنار شریعتی توفیق بودن در کنار دکتر شهیدی هم داشتم. به نظرم ایشان یکی از چهرههایی است که به تمدن و فرهنگ ایران تسلط دارد که میشد از آن نتیجههای فراوان گرفت.
در کنار اینها، عالم دیگری که شیفته آن بودم، دکتر شفیعی کدکنی است. اینها معلمانی نیستند که بخواهیم به تاریخ، ادبیات، جامعه شناسی و... محصورشان کنیم. هر کدام از آنها دارای دایره دانش و وسیعتری هستند و هرکدام در جای خود به من بینشی دادهاند.
زمانی که کارشناسی ارشد میخواندم، بیشتر نظرم جلب جامعه مدنی ایران شده بود و به این نتیجه رسیدم که مسئله توسعه در ایران به لحاظ تاریخی، تمرکز قدرت و ضعف جامعه مدنی، فرهنگ رقابت گریز نخبگان را تقویت میکند و در دوره دکتری چون درگیر اندیشههای آقای خاتمی بودم، درگیر فرهنگ، مسئله گفتگوی تمدن و ارتباطات بینالمللی نیز شده بودم که کتاب «در جهان گفتگو» حاصل آن است.
ناگفتهها | آموختنی از شاگردها
آن چه از شاگردانم میآموزم بیشتر از چیزی است که آنها از من میآموزند. درسهای خود را به حوزهای که به درد ایران میخورد، محدود کردم. ، بیشتر تکیهام بر آن بوده و سعی کردم از شاگردانم بیشتر بیاموزم. حرف بزرگ سقراط را درک میکنم که گفت: «آن چه از شاگردانم میآموزم بیشتر از چیزی است که آنها از من میآموزند. این کار به بزرگی کار قابله و به دنیا آوردن جنینی سالم است. چرا که کار گفتوگو بسیار بزرگی است و این شعار نیست».
دانشجویانم را در موضع برابر قرار میدهم. همه میدانند از ابتدا اعلام میکنم که من نه به نمره و نه به حضور فیزیکی اصالت نمیدهم. این کار کمک میکند موقعیت آنها را درک و گفتوگو برقرار کنم.
توانا بود، هر که دانا بود
همین ترم از دانشجویانی که با آنها کلاس دارم، تقاضا کردم نظر و نقدشان را از کلاسهای من بدهند. مسئلهمحور بودن، نتیحهاش این است که دانشجو را چندوجهی بار میآورد.
هر کسی که بخواهد ایران را بفهمد، بهتر است که ادبیات و شعر ایران را بداند؛ یعنی فهم و درک اشعار را داشته باشد. زیرا شعر بخشی از زبان گفتوگو در ایران است. به همین دلیل است که میخواهم یک موضوعی را بیان کنم. هرجا که کم میآورم مهمتر از عدد و رقم و آمار، به شعر و فهم بزرگان رجوع میکنم. دکتر تهرانیان پایان دوره را این گونه تمام کرد که:
- توانا بود، آن که دانا بود
- آدمی فربه شود از راه گوش
- جانور فربه شود از نیش و نوش
خبرنگار: ملیکا قراگوزلو | ویراستار: فاطمه ملکپائین